چکیده
میل یکی از آشناترین و در عین حال پرابهامترین مفاهیم در فلسفه و روانکاوی است. از فلسفه اسپینوزا با مفهوم کناتوس گرفته تا اراده معطوف به قدرت نزد نیچه، از رانه زندگی در اندیشه فروید گرفته تا هستی در اندیشه هایدگر، همگی به نوعی میل را به مثابه نیروی پیشبرنده زندگی و در قالب فرایندی مبتنی بر صیرورت و شدن، صورتبندی کردهاند. در این متن، جفری ویکس در ابتدا میکوشد از طریق پرداختن به اندیشه لکان، میل را به مثابه عامل اصلی در شکلدهنده سوژگی معرفی کند؛ میلی که در نتیجه افتراق از نیاز با فقدان است که معنا میشود، همین امر میل را تحققناپذیر و همواره در حالت صیرورت معرفی میکند. بنابراین میل بیش از هر چیز در نتیجه فقدان است که وجود دارد، فقدانی که با ورود سوژه به نظم نمادین حادث میشود و مهمترین ویژگی این نظم شکلبخشیدن و جهتدادن به میل از طریق فرایند ادیپیسازی است. در ادامه جفری ویکس با بررسی نظریههای ژیل دلوز و فلیکس گتاری میکوشد تا نقد آنها بر روانکاوی را نشان دهد که در نتیجه آن ادیپیساختن میل بیش از هرچیز به معنای کنترل میل و برساختن نظم سکسوالیتهای است که در خدمت سرمایهداری و ارزشهای آن عمل میکند. بنابراین نقد دلوز و گتاری بر روانکاوی این است که روانکاوی بیش از هرچیز از طریق سرکوب میل است که وجود دارد.
میلْ اصطلاحی است که در بطن سکسوالیته نهفته است و حاکی از اشتیاق ما برای دیگری است، [اشتیاقی] که رضایتمندی را طلب میکند و شاید هرگز نتواند به طور کامل رضایتمند شود. میلْ [ما را] ناآرام و بیثبات میکند و درهم میکوبد، [بر ما] تسلط می یابد و خودسر، بازیگوش، لذتبخش و دردناک است و همیشه از محققشدن فرومیماند. میل به ظاهر سرکوبناپذیر است، اما به طور مداوم سرکوب میشود، چرا که روانکاویْ محصول سرکوب است [که وجود دارد].
میل جنسی به طور سنتی به شدت دگرجنسگرا و فالوکراتیک [یا مبتنی بر ارزشهای فالوسمحور] است: این مدل مذکر، میل به دیگریِ مونثی است که بر امر تخیلی [۱] غالب شده است. برای فیلسوف محافظهکاری مانند اسکروتون (۲۰۰۱) بین میل مذکر و مونث تفاوتی اساسی وجود دارد. جاهطلبیهای لجام گسیخته فالوس با میل مونث متعادل میشود، میلی که عیاشترین میل [یعنی میل مذکر را] آرام میسازد. یک متمم [۲] [یا یک مکمل] شکننده میان دو جنس وجود دارد. یک دیدگاه گستردهتر ممکن است، نشان دهد که میلْ چندشکلی و چند صدایی، مذکر و مونث، همجنسگرا و نیز دگرجنسگرا، منحرف و همچنین «نرمال» است. مسئله [یا چالش اصلی] در میل نیست، بلکه در ساختارهای (روانی و اجتماعی) و بستر فرهنگیای است که در آن، میل نقش بازی میکند. جای تعجب نیست که میل از دیرباز برای فیلسوفان غرب و شرق مسئلهساز بوده است. میل، خود را در برابر عقل و نظم قرار میدهد و در همان زمانی که به نظر میرسد برای امکان پذیرساختن روابط پایدار و خوشبختی ضرورت دارد، آنها را تضعیف میسازد. در اندیشه بودایی، اشتیاقی که شالوده میل است، همان اشتیاق سر منشأ بدبختی است؛ تنها حذف آن است که میتواند راه را به نیروانا [۳] [یا غایت کمال و سعادت] بگشاید. از سوی دیگر، در غرب، ساخت و پرداختِ میل به یکی از فعالیتهای اساسی بسطِ سرمایهداری تبدیل شده است و ظاهراً [همین ساختِ میل است که] به پیشرفتنِ جهان کمک میکند.
نظریههای رایج درباره میل تا حد زیادی مدیون روانکاوی است. میل به شدت از نیاز [۴] متمایز میشود. یک نیاز از تنشی درونی ناشی میشود و میتوان آن را از طریق عملی خاص ارضا کرد. گرسنگی را میتوان از طریق دسترسی به غذا رفع کرد. از نظر فروید، آرزوها یا امیال با رگههایی از رضایتمندیهایِ پیشین است که به حافظه [۵] مرتبط هستند و از طریق بازتولید توهمآمیز ادراکات، که به نشانههای رضایتمندی تبدیل میشوند، محقق میگردند. بنابراین، جستجو برای هدف [یا اُبژه] میل بر اساس نیاز فیزیولوژیکی نیست، بلکه بر اساس رابطه با نشانهها یا بازنمایی [از یک اُبژه بعنوان تنها اُبژه مدنظر میل] است. میل نمیتواند رابطهای با یک اُبژه واقعی داشته باشد، بلکه رابطهای با یک فانتزی دارد [۶] با این حال، میل همه آن چیزی است که مستعد به تخیل درآمدن است. برای فروید، سرکوب روانی به ویژه علیه میل به محارم و میل دستنیافتنی [به سوی] مادر [در عقده اُدیپ] و پدر [در عقده الکترا] است، و این است که نقش شکلدهنده سکسوالیته را در تعارضهای روانی توضیح میدهد. این امر نشان میدهد که میل هم لجوج و هم دستنیافتنی است. همین جنبه از میل است که در بطن نسخه ژک لکان [۷] از روانکاوی قرار دارد، که در بین نظریهپردازان فمنیست نیز تأثیرگذار بوده است. از نظر لکان، سوبژکتیویته [یا سوژگی] زمانی شکل میگیرد که افراد از بیگانگی با خودشان آگاه میشوند، در قلمرو خیالی پیشااُدیپی است که همیشه با آنها باقی میماند و سپس از طریق فرآیند اُدیپی از ساختارهای سکسوالیته انسانی که از طریق اکتسابِ زبان به دست میآورند، آگاه میشوند [۸]. آنچه که این امر در رابطه با سکسوالیته نشان میدهد این است که هیچ میل جنسیِ مداومی وجود ندارد که پیش از ورود به ساختارهای زبان و فرهنگ، یعنی نظم نمادین [۹]، وجود داشته باشد [بلکه میل از طریق نظم نمادین، جهت داده و تعریف میشود]. «میل» در همان فرآیند استقرایی شکل میگیرد که بر غیاب یا فقدان [۱۰] نسبت داده میشود. میل بنابر تعریف، هرگز نمیتواند تحقق بیابد (لاپلانش و پونتالیس ۱۹۸۰).
برای منتقدان رادیکالی مانند ژیل دلوز و فلیکس گتاری [۱۱] (۱۹۷۷)، این خود نظم نمادین است که یک تحمیل است. ترک جهانِ در سیلانْ که متقدم بر «اُدیپیساختن» [۱۲] و فرهنگپذیری بود، تراژدی واقعی انسان است، زیرا در آن سیلان، میلْ چندشکلی و در نتیجه [نیرویی] «انقلابی» است. با تکیه بر طیفی از نویسندگان و جنبشها از هگل و نیچه گرفته تا دادائیسم[۱۳] و سارتر – اما بالاتر از همه نیچه – نظریه تولیدگرایانه آنها درباره میل، علیه مجموعهای از اهداف به هم پیوسته بود که طغیان کرد: علیه پیوریتانیسم چپ و به همان اندازه اقتدارگرایی جناح راست و علیه «فاشیسم ذهن» و به همان میزان خیابانها. اکنون این خود جامعه به همراه فالوسنتریسم لکانی، خانواده، «اُدیپیساختن جامعه» و [حتی] خود روانکاوی که عامل تحمیل اُدیپ و کنترل میل است که محکوم هستند. هرگونه پذیرش [قانون] اُدیپ، مستلزم محدودیتی ساختگی بر ناخودآگاه است، جایی که همهچیز به طور بالقوه بینهایت گشوده است. در این سیلان، هیچ خود [self] معینی وجود ندارد، بلکه تنها سروصدایِ «ماشینهای میلورزی» [۱۴] وجود دارد که میل به تولید دارند.
از نظر دلوز و گتاری، میلْ تلاشی برای وحدت ازدسترفته زهدان [یا همان تمامیت پیشااُدیپی] نیست، بلکه حالتی از جریان مولد دائمی است. اما این جریان برای جامعه سرمایهداری، بسیار زیاد است تا تحمل شود، زیرا [سرمایهداری] همزمان این هرج و مرج [تولید مولد میل] را تشویق میکند و نیز از آن متنفر است، و نمیتواند با تنوع نامحدودِ بالقوهیِ پیوندها و روابطْ زیست کند [۱۵]. بنابراین عقده اُدیپ، به جای اینکه مانند لکان، حالتی ضروری برای رشد یک فرد انسانی باشد، توسط دلوز و گتاری به عنوان تنها ابزار مؤثر برای کنترل میل جنسی در جوامع سرمایهداری تلقی میشود [۱۶] (ویکس ۲۰۰۹). و فرویدگرایی [۱۷] در سرمایهداری نقش کلیدی ایفا میکند و هم کاشف سازوکار میل و هم سازماندهنده کنترل بر آن است. گای اوکنگم [۱۸]، در کتاب میل همجنسگرا (۱۹۷۸)، این رویکرد را به طور خاص در مورد همجنسگرایی به کار میبرد. جامعه سرمایهداری با تحمیل یک مقوله سرکوبگر از حیث روانی، یعنی همان همجنسگرایی بر ماهیت چندآواییِ میل، همجنسگرایان را تولید میکند، همانطور که پرولتاریا را تولید میکند [به عبارت دیگر، با مقولهبندی میل، هویتهایی را برمبنای میل برمیسازد، و میل را شالوده هویت میکند]. روانپزشکی آنچه را که حاشیهای است، طبقهبندی کرده و با این کار آن را در جایگاه مرکزی [به مثابه یک نوع انحراف یا اختلال] قرار داده و به آن برجستگی اجتماعی بخشیده است. با این حال همزمان، این امر خودسریِ طبقهبندیهای اجتماعی و قدرت میل را که نمیتوان به این راحتی آن را محدود کرد، آشکار میسازد.
بنابراین میلْ یا نشانگر همیشگی فقدان و عدم امکان تحقق (در روانکاوی) است، یا یک پتانسیل انقلابی است که توسط سرمایهداری و نظم فالوکراتیک در هم شکسته شده است (برای منتقدان رادیکال روانکاوی و نظریهپردازان میل مولد [این چنین است]). در هر دو صورت، میل از امکان ارضای آنی پیشی میجوید. خواه این آرزوی عشق یا رضایت شهوانی و یا امید بیشکلتر اما ابدی برای خوشبختی باشد، به نظر میرسد که میلْ بیتابیِ ابدیای است که انسانیت ما و محدودیتهای آن را مشخص میکند.
- Deleuze, Gilles and Guattari, Felix (1977) Anti-Oedipus. Capitalism and Schizophrenia, New York: Viking.
- Hocquenghem, Guy (1978) Homosexual Desire, London: Allison and Busby.
- Laplanche, J. and Pontalis, J.-B. (1980) The Language of Psychoanalysis, London: The Hogarth Press and the Institute of Psychoanalysis.
- Scruton, Roger (2001) Sexual Desire: A Philosophical Investigation, London: Phoenix Books.
- Weeks, Jeffrey (2009) ‘An “Untenable Illusion”? The Problematic Marriage of Freud and Marx’, Sitegeist: A Journal of Psychoanalysis and Philosophy, 3, Autumn, 9–26.