ابژکشن


آلوده‌انگاری نخستین‌بار توسط ژولیا کریستوا مطرح شد. این مفهوم، ناظر به فرآیند روانیِ پس‌راندن و دفع عناصری از بدن است که برای برساختن و حفظ مرزهای سوژگی و هویت ضروری تلقی می‌شوند، به‌مثابه بنیانی برای پراکتیس‌های طردسازی در سطوح مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به کار می رود. آلوده‌انگاری ورای سطحی روان‌شناختی و فردی، در سطحی گسترده‌تر و اجتماعی به ماهیت و نحوه طرد گروه‌های اقلیت کمک‌می‌کند و پراکتیس‌های طردکننده را توضیح‌می‌دهد. در این متن کوتاه، جفری ویکس با تأمل بر بحران اچ آی وی / ایدز و با تأسی از نظریه‌های دیوید هالپرین [۱] سعی می‌کند تا نشان دهد که آلوده‌انگاری نه به‌مثابه یک مفهوم روان‌شناختی که به‌عنوان استعاره‌ای اجتماعی و فرهنگی است که از دل آن می‌توان نحوه پاسخ گویی گروه‌های در اقلیت را در مواجهه با نفرت و خشونتی که از سوی دیگران دریافت می کنند، نشان داد [۱].

تعریف رسمی آلوده و آلوده‌انگاری به وضعیت رانده‌شدن، طرد‌گشتن، تحقیر‌شدن، رها‌شدن، خوارشدن اشاره دارد و از اواسط قرن هفدهم در زبان انگلیسی استفاده شده است. این مفهوم عمدتاً از زمان انتشار کتاب «قدرت‌های دهشت: جستاری در باب آلوده‌انگاری [۳]» توسط نظریه‌پرداز فرانسوی ژولیا کریستوا [۴] (اولین انتشار به زبان فرانسه در سال ۱۹۸۰) معنای خاصی در نقد فرهنگی و نظریه جنسی پیدا کرد، هرچند که پیشینه تاریخی طولانی‌تری در ادبیات فرانسوی دارد.

از نظرکریستوا، آلوده‌انگاری یک فرآیند روانی-جنسی جهان‌شمول است که کودک برای جدا شدن از رابطه اولیه با مادر و ایجاد مرزهای خود و دیگران در مرحله آینه‌ای [آن را] طی می‌کند. رشد انسانْ مستلزم بیرون راندن نابسامانی، بی‌نظمی و آشفتگی بطوربالقوه لذت‌بخشِ جوهره‌های زیستی مانند مدفوع، خون و مخاط [به مثابه قلمرویی تنانه و مادرانه] است. با ورود به نظم نمادین، یعنی نظم زبان و قانون [به مثابه نظمی پدرانه]، نوزاد انسانی می‌بایست این موارد را کنار بگذارد؛ اما این عناصر تا حدودی بخشی از ما هستند و نمی‌توان به راحتی آن‌ها را محو کرد و باید به‌طور مداوم از بازگشت آن‌ها [به مثابه بازگشت امر سرکوب‌شده] بواسطه احساساتی همچون بیزاری، انزجار، دهشت و ترس از فساد بدنی ممانعت کرد. آلوده، تهدیدی برای معنا، هویت و نظم است، اما جاذبه و حتی لذتی مداوم و آزاردهنده را هم موجب‌می‌شود. دافعه و [همزمان] جاذبه به جنازهْ ویژگی مشخصی است [۵]. همچنین آلوده احساسِ دهشت و غریب‌آشنایی [۶] که شالوده جاذبه ما نسبت به ژانر [فیلم‌های سینمایی] وحشت است را تغذیه می‌کند.
.
با بسط این احساسات می‌توان فراتر از فرد رفت و به سوی زمینه‌های فرهنگی گسترده‌تر حرکت کرد؛ بنابراین آلوده‌انگاری به‌‎‎عنوان مفهومی برای نظریه‌پردازی طردکردن و نفرت [علیه] گروه‌های به حاشیه رانده شده و وحشت‌زده، اعم از زنان، اقلیت‌های نژادی، بیماران یا افرادی که از حیث جنسی همانند هم‌جنس‌گرایان در مقاطع مختلف تاریخ از لحاظ [بدن و هویتی] ناپاک، کثیف، بی‌عفت و آلوده‌کننده مورد تحقیر واقع شده‌اند، به کار می‌رود و [نیز برای اشاره به] احساس تحقیر و حقارت آن افراد [ که آن را حس می‌کنند] مورد استفاده قرار گرفته است. آلوده همچنین فضایی را برای بازیابی آنچه نفی شده است، ارائه می‌دهد. این امر به ویژه در توسعه فمینیسم فرانسوی تأثیرگذار بوده است و بستری از تمایلات جنسی زنانه را ارائه می‌دهد که خارج از نظم فالیک [یا نرینه‌محوری] است. با این حال، رویکرد کریستوا همانند بسیاری دیگر از نظریه‌های روان‌کاوانه به دلیل جهان‌شمول بودنش مورد انتقاد قرار گرفته است. استالیبراس و وایت (۱۹۸۶: ۱-۲۰۰)، به جای اینکه آلوده را پدیده‌ای جهانی بدانند، صراحتاً این مفهوم را به تأثیرات شکل‌دهی و تنظیم[های] مدرن سکسوالیته مرتبط می‌دانند.

اگرچه مفهوم آلوده‌انگاری توسط کریستوا در قالب اصطلاحات روان‌کاوانه ارائه شده است، اما این مفهوم بطورمستقیم در [آرای] فروید و حتی به صورت گذرا نیز در [اندیشه] لاکان [۷] پدیدار نمی‌شود (هالپرین۲۰۰۷: ۶۹ و ۱۴۴، یادداشت ۱۱۷)، اما به طور گسترده‌ای توسط نظریه‌پردازان کوئیر[۸] مورد استفاده قرار می‌گیرد، [نظریه پردازانی] که تمایل دارند تا از طریق روان‌کاوی به رابطه با دهشت عجیبی بپردازند که به نظر می‌رسد هم‌جنس‌گرایی در برخی گروه‌ها موجب می شود و نفرت و شرم از خویشتن را در بین خودِ هم‌جنس‌گرایان آشکار می‌کند (برسانی و فیلیپس ۲۰۰۸). در تلاش برای توضیح عواطف [ایجاد شده و] تشدید شده ناشی از بحران اچ‌آی‌وی / ایدز از اوایل دههٔ ۱۹۸۰، به ویژه در ترس و نفرت علیه مردان هم‌جنس‌گرا، در ایالات‌متحده و دیگر جوامع لیبرال به ظاهر پیشرفته، که به طور مشخص به مثابه آلوده‌کننده نگریسته می‌شوند، این مفهوم طرفداران خاصی پیدا کرده است. بی‌میلی بسیاری از هم‌جنس‌گرایان برای شرکت در فعالیت‌های جنسی ایمن‌تر [مانند استفاده از کاندوم] و به ویژه رواج رابطه آنال از منظر رانهٔ مرگی [۹] [نگریسته می‌شود] که آن‌ها را به سوی نابودی خویش سوق می‌دهد، اثرات روانی سرکوب و شرم را توضیح می‌دهد (دین ۲۰۰۰).

پرشورترین و پایدارترین تلاش از درون نظریه کوئیر برای به چالش‌کشیدن تبیین‌های روان‌کاوانه و روان‌شناختی (همان‌گونه که هالپرین آن را [نوعی] فردیت سازی می‌بیند) در جهت توضیحاتی برای آلوده‌انگاری از زمان هالپرین (۲۰۰۷) انجام شده است. هالپرین به دنبال بازیابی این مفهوم به عنوان استعاره‌ای اجتماعی و فرهنگی است که هم تأثیر عظیم شخصی و جمعی نادیده انگاری و طرد‌شدن و هم امکان‌های مقاومت، بقا و دگرگونی را که به طور کلی مشخصه تاریخ فعالیت‌های هم‌جنس‌گرایان، به ویژه در پاسخ به اپیدمی اچ‌آی‌وی / ایدز است را مورد اذعان قرار می‌دهد. رمان‌های ژان ژنه [۱۰] [نویسنده فرانسوی] («سنت ژنه [۱۱]» [یا ژنه قدیس] در عبارت برانگیزاننده ژان‌پل‌سارتر[۱۲]) محمل‌های کلاسیکی [از این نوع استعاره فرهنگی] هستند. حقارت و رهاشدگیِ ژنه به عنوان یک دزد، تن‌فروش و هم‌جنس‌گرا در نوشته‌های او، به ویژه روزنوشت‌های یک دزد، به شکلی از رستگاری («قدیس‌بودگی») و تعالی [یعنی] «کشف همان کنش تسلیم و حقارت شهوانی و ابزاری معنوی برای استحاله و دگرگونی خویش است» (هالپرین ۲۰۰۷؛ ۷۶)..
.
به این ترتیب، هالپرین پیشنهاد می‌کند که تجربه آلوده‌انگاری در میان این مردان که منکوب فقدان [و از دست رفتن زندگی‌ دوستان هم‌جنس‌گرا و درخطر دیدن جان خود در بحبوحه بحران ایدز] و ترس از اپیدمی شده‌اند، سمپتُم [یا دردنشانی] از رانه‌ای ناخودآگاه به سوی خود-تخریبی نیست، بلکه پاسخی استراتژیک به مسئله‌ای نه فردی بلکه جمعی است: نحوه زنده ماندن در برابر سیلی از نفرت که معطوف به کسانی است که در معرض خطر سندرم بیماری‌هایی هستند که عمیقاً دخیل با فعالیت‌های جنسی است و نیز اینکه چگونه می‌توان فرهنگی مبتنی بر مقاومت، بداعت جنسی و هم‌بستگی را در مواجهه با دهشتْ ابقاکرد. آلوده‌انگاری در این خوانش، اکنون به راهی برای درک سوبژکتیویته هم‌جنس‌گرایان [و بسیاری از گروه‌های در اقلیت] به مثابه یک پیکربندی اجتماعی و فرهنگی تبدیل شده است.

این تفسیری بسیار خاص و البته قدرتمند است. آلوده‌انگاری دیگر مدعی نیست که یک مفهوم علمی است که توسط روان‌شناسی یا روان‌کاوی تفسیر می‌شود. در عوض به استعاره‌ای تبدیل می‌شود که به روشن ساختن تجربیات تاریخی بسیار خاص [افراد و گروه‌های در حاشیه] کمک می‌کند.


  • Bersani, Leo and Phillips, Adam (2008) Intimacies, Chicago, IL: University of Chicago Press.
  • Dean, Tim (2000) Beyond Sexuality, Chicago, IL: University of Chicago Press.
  • Halperin, David M. (2007) What Do Gay Men Want? An Essay on Sex, Risk, and Subjectivity, Ann Arbor: University of Michigan Press.
  • Stallybrass, Peter and White, Allon (1986) The Politics and Poetics of Transgression, Ithaca, NY: Cornell University Press.


[۱] David M. Halperin
[۲] این چکیده، افزوده مترجم بر متن اصلی است. (مترجم)
[۳] Powers of Horror: An Essay on Abjection
[۴] Julia kristeva
[۵] جنازه یا بدن مرده، خصلتی دو پهلو دارد. از یک سو، به مثابه بدن فردی که هنوز قابل شناسایی است، دربردارنده حس تکریم و پاسداشت است. این دلالت از طریق اهمیت مراسم و آیین های تدفین و هرچه پررنگ جلوه دادن آن به روشنی قابل مشاهده است. اما از سوی دیگر، به مثابه بدنی رو به زوال و در معرض فساد جسمانی، دلالت های منفی چون حس اشمئزاز و آلودگی در پی دارد. این آلودگی در مراسم های تدفین و بویژه در هرچه ماشینی‌تر شدن فرایند تدفین به چشم می خورد. هرچه این آلودگی بیشتر حس شود، از تماس با بدن مرده نیز بیشتر خودداری می شود. بنابراین، بدن مرده و مراسم تدفین توأمان احساسات و عواطف دوگانه و غریب‌آشنایی را نزد مشارکت کنندگان موجب می شود. (مترجم)
[۶] Uncanny
[۷] Jacques Lacan
[۸] Queers
[۹] Death drive
[۱۰] Jean Genet
[۱۱] کتابی از ژان پل سارتر درباره ژان ژنه
[۱۲] Jean-Paul Sartre